همه چیز از همه جا

دانستنیهای علمی و ...

همه چیز از همه جا

دانستنیهای علمی و ...

مزایای و معایب اتومبیل الکتریکی

امروزه تکنولوژی های الکتریکی به همه ابعاد زندگی انسان ها کشیده شده است. بسیاری از مردم در حال کوچ از ماشین های دیزلی و بنزینی به ماشین های الکتریکی هستند. به نظر شما مهم ترین دلیل این موضوع چیست؟ چه فاکتور مهمی مردم را از موتورهای قدیمی به سمت موتورهای جدید الکتریکی می کشاند؟ 

ماشین های الکتریکی برای نگهداری، در درازمدت بسیار ارزان تر خواهند بود. اما اگر باتری آنها آسیب ببیند شما مجبور خواهید بود که به فکر خرید یک ماشین جدید باشید. باتری این ماشین ها بخش اصلی آنها محسوب شده و به اندازه تمام موتور ماشین های سنتی ارزش دارد. 

متاسفانه هنوز عمر باتری این ماشین ها به طور شگفت آوری پایین است. تنها باید از آنها انتظار 5 تا 10 سال کار داشت و به نظر این عمر کوتاه، زیاد امیدوار کننده نیست. 

ماشین های الکتریکی اصولا با یک بار شارژ حدود 160 کیلومتر را طی می کنند و این مقدار مطمئنا از پر کردن یک باک بنزین ارزان تر است. موتور این ماشین ها هیچ آلودگی را برای محیط زیست ندارد و برای بعضی از مردم همین دلیل کافی است که به سمت انقلاب الکتریکی در حرکت باشند. 

شاید دلیل دیگری که باعث حرکت از ماشین های دیزلی به سمت نوع الکتریکی آن شده را بتوان مالیات صفر جاده برای دارندگان این نوع وسیله نقلیه دانست، همچنین سر و صدای ناشی از این ماشین ها تقریبا صفر است و باعث آلودگی صوتی نمی شوند. اما آیا واقعا این ها دلایل محکمی برای این انتخاب هستند؟ 

اما به همراه مزایا باید به معایب این ماشین ها هم توجه کرد، هنوز در برابر این همه دلیل برای خرید آنها ممکن است قیمت اولیه گران و سرعت حرکت کم شان از دلایلی باشد که باعث شده این ماشین ها به طور عموم همه گیر نشوند و همه مردم نتوانند این ماشین ها را خریداری کنند. 

بسیاری از مردم ترجیح می دهند ماشین های دست دوم را با قیمت کمتر بخرند و در مقابل کسانی هستند که حاضرند ماشین های خود را برای به دست آوردن مقدار کمی پول بفروشند. 

شاید در زمان حال این ماشین ها نتوانند عده زیادی را به خود جذب کنند. اما مطمئنا ماشین های الکتریکی در آینده ای نزدیک محبوبیت بیشتری به دست می آورند و شاید تغییرات مثبت بیشتری هم داشته باشند. آیا شما برای خرید ماشین جدید، ماشین های الکتریکی را جز گزینه های خود می دانید؟


منبع:خوارزمی

یک نقشه تصویری از روابط میان بیش از 350 هزار وب‌سایت

دنیای وب را همچون یک کهکشان غول‌آسا در نظر بیاورید که در آن «سایت‌های شبیه به هم» مانند خوشه‌های کهکشانی دور یکدیگر جمع شده‌اند. حاصل این تصور سایتی خواهد شد شبیه به Internet Map که 350.000 وب‌سایت از 196 کشور و تمام دامنه‌های دنیا را دور یکدیگر جمع کرده و نقشه‌ای از دو میلیون لینک را به ما ارائه می‌کند که بر اساس مشابهت‌های موضوعی تهیه شده.


هر دایره، یک سایت را نمایندگی می‌کند و اندازهٔ آن بستگی به حجم ترافیک آن دامنه دارد. فضای بین هر دایره نیز بر اساس فراوانی تردد کاربران از یک سایت به سایت دیگر، تعریف شده است. اگر می‌خواهید جزئیات بیشتری درباره این نقشه داشته باشید، گروه پشت پروژه، منابع ریاضی و مهندسی معدودی را برای آن معرفی کرده. ولی احتمالاً بیش از هر چیز، سفر در راه شیریِ دنیای وب برای شما جذاب است.


با استفاده از سایت این پروژه می‌توانید آزادانه نقشهٔ کهکشانِ اینترنت را مرور کنید و حتی مثل گوگل مپز، به داخل یا بیرون هم زوم کنید تا سیارات کوچکتر از نگاه‌تان مخفی نمانند.


منبع:نارنجی

زندگی میخی

زندگی میخی اثر هنرمند اهل جمهوری چک Vlad Artazov است. او با استفاده از ساده ترین و به ظاهر بی مصرف ترین اشیا در زندگی روزمره (میخ‌های کج) زندگی را نمایان ساخته است.


گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

گروه اینترنتی ایران ســــان | www.IranSun.net
ادامه مطلب ...

داستان لبخند

وقتی به دست دشمن گرفتار آمد او را در سلولی زندانی کردند. از نگاه های تحقیر آمیز و برخوردهای خشن زندانبانان فهمید که روز بعد اعدام خواهد شد. داستان را از زبان راوی اصلی آن بشنوید :
” اطمینان داشتم که مرا خواهند کشت. به همین خاطر خیلی ناراحت و عصبی بودم. جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری از بازرسی آنان در امان مانده باشد. یک نخ سیگار یافتم و چون دست هایم می لرزید آن را به دشواری میان لبهایم نهادم. اما کبریت نداشتم، آنها قوطی کبریتم را گرفته بودند.

از میان میله های سلول به زندانبانم نگریستم. نگاهش از نگاهم گریزان بود، چون معمولاً کسی به مرده نگاه نمی کند. به صدا درآمدم و گفتم: ببخشید، کبریت خدمتتان هست؟ نگاهم کرد، شانه هایش را بالا انداخت و برای روشن کردن سیگار به من نزدیک شد.
کبریت را که روشن کرد چشمانش ناخواسته به چشمانم دوخته شد. در این لحظه، من لبخند زدم. نمی دانم چه دلیلی داشت. شاید ناشی از حالت عصبی ام بود.
شاید هم به خاطر این بود که وقتی آدم خیلی به کسی نزدیک می شود لبخند نزدن کار مشکلی بنظر می رسد. به هر ترتیب، لبخند زدم. در آن لحظه، انگار جرقه ای میان قلب های ما، میان دو روح انسانی، زده شد و می دانم که نمی خواست، اما لبخند من از لای میله های زندان عبور کرد و لبخندی روی لب های او پدید آورد. او سیگارم را روشن کرد اما دور نشد مستقیماً به چشمان من می نگریست و همچنان لبخند می زد.
من نیز با لبخند به او جواب می دادم، اما حالا به او به عنوان یک انسان و نه یک زندانبان می نگریستم. نگاه های او نیز بعد تازه ای بخود گرفته بود. او پرسید : ببینم، بچه داری؟
“بله دارم، ایناهاشن، ایناهاشن” کیفم را درآوردم و با دست های لرزان دنبال عکس خانواده ام گشتم. او نیز عکس بچه های خود را به من نشان داد و درباره امیدها و نقشه هایی که برای آنان کشیده بود، صحبت کرد. اشک در چشمانم حلقه زد. به او گفتم ترسم از این است که دیگر بچه هایم را نبینم و شاهد بزرگ شدن آنان نباشم. چشمان او نیز پر از اشک شد.

بناگاه بی آنکه کلمه ای بر زبان بیاورد، قفل سلولم را باز کرد و مرا به آرامی بیرون برد. سپس، مرا از طریق راه های مخفی، از زندان و بعداً از شهر خارج کرد. آنجا، در بیرون شهر مرا رها ساخت و باز بدون اینکه کلمه ای بر زبان جاری سازد به شهر بازگشت.
“زندگیم را با یک لبخند باز یافتم”

به قلم"آنتوان دوسنت اگزوپری"