همه چیز از همه جا

دانستنیهای علمی و ...

همه چیز از همه جا

دانستنیهای علمی و ...

آستین نو پلو بخور

گویند:روزی ملا نصر الدین با لباس کهنه به خانه ی دوستش برای صرف نهار سر زد اما در بان او را راه نداد.چندی بعد لباس نو فاخر به همان خانه رفت ودر بان با او با احترام رفتار کرد و او را به سدر سفره نشاندند.

او آستینش را بالا زد و کمی غذا در آن ریخت.وقتی دلیلش را پرسیدند گفت:دیروز با لباسی کهنه به اینجا آمدم ومرا راه ندادند و امروز به خاطر لباسم مرا راه دادند و حق لباسم است که غذا را بخورد.

یک داستان کوتاه با یک پیام زیبا

A little girl and her father were crossing a bridge. The father was concerned so he

told his little daughter, “Sweetheart, please hold my hand so that you don’t fall into the river.” The little girl said, “No, Dad. You hold my hand.” What’s the difference?” asked the puzzled father.

“There’s a big difference,” replied the daughter. “If I hold your hand and something happens to me, chances are that I may let your hand go. But if you hold my hand, I know for sure that no matter what happens, you will never let my hand go.”

In any relationship, the essence of trust is not in its bind, but in its bond. So hold the hand of the person whom you love, rather than expect them to hold yours.

The beauty of life does not depend on how happy you are. But on how happy others can be because of you

دختر بچه ای و پدرش در حال عبور از پلی بودند. پدر مضطرب بود پس به دختر ش گفت : عزیزم لطفا دست من را بگیر تا داخل رودخانه نیفتی . دختر بچه گفت: نه ، شما دست من را بگیرید. پدر با تعجب پرسید: فرقش در چیست؟

دختر جواب داد: تفاوت بسیار بزرگی وجود دارد، اگر من دست شما را بگیرم و اتفاقی برای من رخ دهد ، امکان دارد من دست شما را رها کنم . اما اگرشما دست من را بگیرید من مطمئن هستم که اگراتفاقی افتاد شما هرگز دست مرا رها نمیکنید.

در هر رابطه ای ذات و جوهره اعتماد قید و شرطش نیست بلکه در تعهداتش است . پس گرفتن دست یک شخص که شما دوستش دارید ، ارجحیت دارد به اینکه منتظر باشی تا دستت را بگیرد .

زیبایی زندگی بستگی به این ندارد که تو چگونه خوشحال می شوی ، اما به اینکه چگونه دیگران را خوشحال کنی وابسته است.

مترجم: فرزانه فرشید

ما چقدر فقیر هستیم...

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!

پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: بله پدر!

و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!

با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود.

 پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

خانم نضافت چی

در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطرح کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم،

نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟

سوال به نظرم خنده دار می آمد. در طول چهار سال گذشته، من چندین بار این خانم را دیده بودم. ولی نام او چه بود؟!

من کاغذ را تحویل دادم، در حالی که آخرین سوال امتحان بی جواب مانده بود.

پیش از پایان آخرین جلسه، یکی از دانشجویان از استاد پرسید: استاد، منظور شما از طرح آن سوال عجیب چه بود؟

استاد جواب داد: در این حرفه شما افراد زیادی را خواهید دید. همه آنها شایسته توجه و مراقبت شما هستند، بـاید آنها را بشناسید و به آنهـا محبت کنید حتـی اگر این محبت فقط یک لبخنـد یا یک سلام دادن ساده باشد.


مشکل

هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه، کار نمی کنند. جوهر خودکار به

سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد.

برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند. تحقیقات بیش از یک دهه طو لکشید، 12 میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در

محیط بدون جاذبه می نوشت، زیر آب کار م یکرد، روی هر سطحی حتی کریستال م ینوشت و از دمای زیر صفر تا 300 درجه سانتیگراد کار می کرد.

اما روش ها راه حل ساد هتری داشتند: آنها از مداد استفاده کردند!

این داستان مصداقی برای مقایسه دو روش در حل مسئله است:

(تمرکز روی مشکل) نوشتن در فضا) یا تمرکز روی راه حل (نوشتن در فضا با خودکار.